the end of time after him part 12
دوروتی : هه فکر کردی که اجازه میدم
ناتاشا : نه ......
ویو ناتاشا : با سرعت به سمت اتاقم رفتم دوروتی ساشا رو با خودش برد
و منم موندم و یه عامله خاطره به ساشا زنگ زدم ولی جوال نمی داد
خسته شدم و رو تخت ولو شدم اشکامو پاک کردم
و با ناراحتی گوشیمو برداشتم توی گالری گوشیم رفتم و تمام عکسایی که با ساشا گرفته بودمو نگاه کردم برام تحمل چنین چیزی سخت بود اما نمی دونستم چطوری
خوابم برد
صبح.
از خواب بلند شدم بدن درد شدیدی داشتم
نگاهمو به پنجره دوختم یه چیز عادی نبود
اونم این بود که خیلی خیابون و کوچه ها خلوت بود
شاید چون دیشب هالووین بوده کسی بیرون نرفته
رفتم پایین ولی هیچ کس تو خونمون نبود
هیچ کس همه جا رو گشتم ولی کسی نبود
به پدرم زنگ زدم ولی جواب نمی دادم مادرمم همین طور
با آخرین امید به ساشا زنگ زدم ولی با کمال ناباوری جوابم رو داد
ناتاشا : سلام ساشا
ساشا : من واقعا باورم نمی شه
ناتاشا : می دونم پروازت ساعت چنده
ساشا:دوروتی خونه نیست
ناتاشا : یعنی...
ناتاشا : نه ......
ویو ناتاشا : با سرعت به سمت اتاقم رفتم دوروتی ساشا رو با خودش برد
و منم موندم و یه عامله خاطره به ساشا زنگ زدم ولی جوال نمی داد
خسته شدم و رو تخت ولو شدم اشکامو پاک کردم
و با ناراحتی گوشیمو برداشتم توی گالری گوشیم رفتم و تمام عکسایی که با ساشا گرفته بودمو نگاه کردم برام تحمل چنین چیزی سخت بود اما نمی دونستم چطوری
خوابم برد
صبح.
از خواب بلند شدم بدن درد شدیدی داشتم
نگاهمو به پنجره دوختم یه چیز عادی نبود
اونم این بود که خیلی خیابون و کوچه ها خلوت بود
شاید چون دیشب هالووین بوده کسی بیرون نرفته
رفتم پایین ولی هیچ کس تو خونمون نبود
هیچ کس همه جا رو گشتم ولی کسی نبود
به پدرم زنگ زدم ولی جواب نمی دادم مادرمم همین طور
با آخرین امید به ساشا زنگ زدم ولی با کمال ناباوری جوابم رو داد
ناتاشا : سلام ساشا
ساشا : من واقعا باورم نمی شه
ناتاشا : می دونم پروازت ساعت چنده
ساشا:دوروتی خونه نیست
ناتاشا : یعنی...
- ۲.۴k
- ۳۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط